پرستو کوچولو

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان شیطون خانومم خیلی شیرین شده و روز به روز هم کلمات بیشتری رو می گه وبیشتر من و بابا شو سوپرایز می کنه منم چند وقت پیش رفتم و براش بن بن بن گرفتم البته اول مقدماتی و گرفتم ولی دیدم تمام کلمات اون رو لنا بلده بعد از اون رفتم و شماره 1 رو گرفتم تقریبا 40 تا از اون هم بلد بود بعضی از کلمات رو حتی من فکر هم نمی کردم که بتونه بگه خلاصه به خاله لادن هم گفتم و اون هم برای هیربد داداش مقدماتی رو گرفت ومی گفت هیربد هم بیشتر اونها رو بلده این بدی ما مامان هاست که کوچولو هامون و دست کم می گیریم لنا الان بعضی اسم ها رو هم کامل می گه مثلا اسم پسر عمه اش امیر و عمه اش مژگان و یا داریوش  و خاله اش سرور و همچنین اسم خودش رو بگذریم...
3 مرداد 1391

البوم عکس

 لنا در هشت ماهگی          لنا و پسر خاله هیربد در سن هشت ماهگی  فرودگاه استانبول لنا و دوستهای عربش  بابا و لنا کوچولو (مسجد ایا سوفیا)  لنا با دوست آلمانیش در استانبول  لنا کوچولو در آکواریوم (استانبول)    لنا در حال نشون دادن ماهی ببخشید(مایییییییییی)  نوروز 90لنا در پنج ماهگی خونه بابا بزرگ      تولد یکسالگی دخترم                     نوروز 91  خرابکاری و ...
2 تير 1391

شیطونی لنا

سلام عسل مامان امروز که وقت کردم بیام بنویسم شما خواب هستی پس زیاد تعجب نکن چون از دست تو شیطون ،مامان نه وقت داره نه حوصله همش بالای میز و صندلی و تازگی ها از روی مبل بالا می ری و می شینی روی کنسول فقط کافیه که یک دقیقه کنارت نباشم  کار تمومه به قول بابات قراره تو کوه نورد بشی می گه که آیندت کاملا مشخصه خدا به خیر بگذرونه بعضی وقتها هم از روی میز می ری و می گی یک (اک)دو سسسه و می پری پایین دیگه اون لحظه است که نفس مامانت قطع می شه وسکته ناقص و کامل و می زنه تا تو بزرگ شی من یا مردم یا سکته کردم و دهن دماغم کج شده. الان هم چند وقته که هر روز خانوم از من می خواد که پارک ببرمش البته (باک)نه پارک بعدشم که داپ داپ یعنی همون تا...
31 خرداد 1391

شیطنت های لنا

سلام خوشگلکم ببخشید که نمی تونم زود زود بیام به وبلاگت سر بزنم چون خودت که می دونی جنابعالی هم خیلی شیطون تشریف دارین و هم اینکه غذا خوردن در کارتون نیست برای همینم مامان بیچارت مجبوره که صبح تا شب توی خونه راه بره و نخود نخود توی دهن شما غذا بزاره والا پدرم در اومده، شما هم کلا با قاشق و وسایل خورد و خوراک مشکل دارین خیلی دختره بدی شدی خیلی خیلی مامانی رو اذیت می کنی انقدر هم ددری شدی که نگو اگه یک روز بیرون تشریف نبرین تا شب منو بیچاره می کنی عصر به عصر که می شه می ری لباساتو بر می داری و می یای و هی می گی دد ،دد ،وقتی می بینی خبری نیست می گی عمه، یعنی منو ببر خونه عمه وقتی بازم خبری نمی شه می گی سر سر یعنی پارک و سرسره بازم وقتی می بینی ن...
25 فروردين 1391

عیدت مبارک سوگلی من

سلام عسلک مامانی نوروز دومت مبارک باشه امسال دومین عیدی هست که دختر خوشگلم پیش ماست وهر سال که می گذره بیشتر و بیشتر به بودنت عادت می کنیم و بهت وابسته می شیم الهی که صد سال دیگه هم زنده و سلامت باشی و زندگی رو با خوشی بگذرونی و یک کمی هم کمتر شیطونی کنی چون واقعا فاجعه ای شدی اینم منم که از دست شیطونی های تو کلافه شدم و همینطور کچل اینقدر که حرص خوردمو موهامو کندم دیگه مو توی سرم نمونده خدا کنه سال 91 برای همه سالی پر از برکت و شادی و مهمتر از همه سلامتی باشه برای ما هم همینطور .                      ...
28 اسفند 1390

چهارشنبه سوری 90

سلام عزیزم دومین چهار شنبه سوریت مبارک فردا شب چهارشنبه سوریه ونمی دونم می تونم تورو بیرون ببرم یا نه چون می ترسم که هم سرما بخوری و هم اینکه از سرو صدا بترسی هنوز تصمیمی نگرفتیم ولی احتمالا بریم خونه پدر بزرگت راستی دیروز پدر بزرگت برات عیدی فرستاد البته با یک دیس غذا و یک جعبه شکلات مامانی تعجب نکن چون بین ترکها رسمه که عید برای دخترهاشون که ازدواج کردن عیدی و غذا وشکلات و این جور چیزها می فرستن البته شما ازدواج نکردی ولی بابا بزرگت چون تنها نوه دخترش هستی و همینطور کوچکترین نوه هستی برات کلاس گذاشت و کلی تحویلت گرفت ما هم برای همین دیروز ناهار مهمون شما بودیم چون هر چی نباشه برای تو عیدی فرستاده بودن دیگه نمی دونی هرسال که اینجوری برای عم...
28 اسفند 1390

الهی که حال دخترم خوب بشه

سلام دختر قشنگم چند روزیه که خیلی دلم گرفته و ناراحتم چون دختر مامان حالش زیاد خوب نبود دوباره حالتهای تشنجش برگشته مامان برات خیلی ناراحته و واقعا نمی دونه که باید چی کار کنه دکتر هم که جواب درستی به آدم نمی ده البته تقصیری هم نداره چون نمی تونه تشخیص بده که چرا دخترم اینجوری می شه اگه بدونی چقدر غصه دارم دلت برام می سوزه انشالله یک روزی مادر بشی و بدونی مادر شدن چقدر سخته دیشب از روی ناراحتی سردرد وحشتناکی گرفته بودم نیمه های شب از خواب بیدار شدم و فقط از خدا سلامتی تو رو خواستم می گن که محبت مادر نسبت به فرزند ذره ای از محبت خدا نسبت به بندش نیست پس اگه اینطوره من که یک مادرم حتی دلم نمی خواد یک خار توی پای تو بره پس خدا هم حت...
12 بهمن 1390

عسل مامانی راه می ره

سلام دختر قشنگم از دیروز شروع به راه رفتن کرده الهی مامان قربون اون پاهای کوچولوش بره البته ناگفته نمونه که روز قبلش من و لنا با هم رفتیم بیرون و لنا توی خیابون یک کمی پیاده روی کرد یک ذوقی کرده بود که خدا می دونه از همون شب شروع کرد به راه رفتن و حالا هم داره شدیدا به خودش فشار می یاره که زودتر راه بره قربونش بشم انقدرم ذوق می کنه که نگو انگار که داره به فضا سفر می کنه ولی خوب با اینکه دفعه شروع به راه رفتن کرد ولی الان تقریبا توی هر دفعه ده بیست قدم یا بیشتر هم بر می داره البته بعد خسته می شه و می افته زمین و می خنده.
13 دی 1390

دومین شب یلدای دخترم مبارک

                                                 یلدا دختر سیاه موی بلندبالا،یادگار نام وطن ،میوه پائیز ایران وعروس                           زمستان در راه است او را بر سفره مهر بنشانیم وبا نسل فردا پیوند              &nb...
29 آذر 1390

بدون عنوان

مثل اینکه امشب خیلی ها رو بی خوابی گرفته از جمله خودم الان ساعت 12 شبه ولی 275 نفر تو نی نی وبلاگ آنلاین هستند منم نمی دونم چرا خوابم نمی یاد امروز بابا رامینت سرمای سختی خورده و بدجوری افتاده تب 40 درجه داشت و حالش خیلی بد بود از صبح کار منم شده پرستاری از مریض خدا به خیر بگذرونه که تو یک وقت ازش نگیری چون خیلی سرما خوردگیه وحشتناکیه منم از صبح کارم شده به توصیه های خانم بزرگا گوش دادن که توی خونه اسپند دود کن تا میکروبها کشته بشن و پیاز و سیر خرد کن که بچه مریض نشه گرچه خودم اعتقادی به این چیزها ندارم ولی باز هم محض احتیاط انجام دادم که نکنه یک وقت عزیز مامانی هم سرما بخوره از قضا امروز لنا خانومم اعتصاب غذا کردن وحتی به زور هم دیگه از پسش...
29 آذر 1390