سلام عسلکم دختر خوشگلم امروز دوباره بی خوابی به سرش زده بود و ساعت 5 صبح از خواب بیدار شد البته این تقریبا عادت شده براش که من و باباش و بی خواب کنه از وقتی هم که چشم باز می کنه شروع می کنه به سخنرانی با صدای بلند چون می بینه من توی چرتم و می خواد منو از خواب بیدار کنه هی می گه مامان حموم وبادست نشون می ده و می گه عموم دوباره مامان لامپ ونشون می ده می گه چه آق البته هدف چیز دیگه ای هست اونم فهمیده که من از حرف زدنش خوشم می یاد هی می خواد منو بخندونه تا ذوق کنم و بلند بشم سه شنبه قراره با دخترم باهم بریم کرج مادر و دختر دوباره دو تایی با هم به مسافرت می رن البته بابایی هم کلاسهاش شروع شده و داره می ره ترکیه از این به بعد هفته ای سه روز من و...