پرستو کوچولو

زیارت امام رضا (ع)

تقریبا یک هفته ای بود که چیزی ننوشتم چون هم سرم خیلی شلوغ بود هم اینکه جای همه خالی همراه با خاله لادن و هیربد کوچولو و مادربزرگش رفته بودیم مشهد زیارت امام رضا بالا خره بعد از شش سال امام رضا ما رو طلبید و خیلی یکدفعه و بدون برنامه ریزی رفتنی شدیم توی هواپیما بماند که چقدر استرس سقوط داشتیم تا رسیدیم برگشت هم همینطور بود چون ماشاالله هواپیمایی ایران که اعتبار نداره هم رفت و هم برگشت با تاخیر همراه بود و بچه ها خیلی خسته شدن مخصوصا که هوا خیلی هم گرم بود و لنا توی این سه روز حتی یک وعده غذا هم کامل نخورد فقط شیر می خورد اون هم خیلی کم ولی بازهم بد نبود چون دسته جمعی رفته بودیم خوش گذشت ولی وقتی که برگشتیم از دماغمون در اومد چون وقت معای...
6 خرداد 1390

دندان در آوردن لنا

دختر نازم دندون در می آورد چند وقتی بود که وقتی به لنا غذا می دادم احساس می کردم که قاشق یک صدای خاصی می ده وقتی که به لثه لنا می خوره راستش یک کمی شک کرده بودم که شاید لنا دندون در آورده وقتی هم به لثه هاش دست کشیدم چیزی متوجه نشدم  تا اینکه سه روزی پیش رامین داشت هویج می خورد که لنا اونو از دستش گرفت و کرد توی دهنش چند لحظه بعد دیدیم که یک تکه هویج و کنده توی دهنشه بعد که انگشتمو  زدم به لثه هاش فهمیدم که دندان پایین لنا یعنی همان دندان نیشش البته یکی شون  خیلی کوچولو دراومده خیلی خوشحال شدیم و ذوق کردیم نمی دونم چرا انگار که قرارنبوده که لنا دندون در بیاره حالا قراره براش  آش دندونی بپزیم که منم اصلا فلسفه اش&nb...
27 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام عزیزکم بلاخره وقت کردم یک سری به وبلاگت زدم تو این چند روز گذشته دو سه بار با دخترم تنهایی رفتیم بیرون البته یکبارو با عمه سمیه رفتیم و خوشگلمو تو کالسکه نشوندیم راستشو بخوای با این خیابونهای پر چاله چوله مثل دو تا پت و مت عمل می کردیم و اصلا نمی تونستیم کالسکه رو خوب برونیم ولی بلاخره موفق شدیمو بعد از کمی گردش رفتیم خونه بابا بزرگ خیلی خوش گذشت مخصوصا که همش از دست خودمون و پت و مت کاریمون خندمون می گرفت، عسلمم که دیگه نگو از اون موقعبه بعد تا شال و روی سرم می بینه فکر می کنه که می خوام ببرمش گردش برای همین ذوق می کنه و دست و پا می زنه، امروز با بابا بزرگ تو آلمان حرف زدمو برای دخترم و هیربد داداش سفارش کرم ضد آفتاب دادم،چون خا...
18 ارديبهشت 1390

تدارک عید برای دخترم

  سلام عزیز دلم عسل مامانی ببخشید که این روزها کمتر به وبلاگت سر می زنم و نمی تونم زیاد بنویسم آخه خودت که می دونی نزدیک عیده سر همه مامانا شلوغه مخصوصا مامانایی که امسال اولین عید نی نی شونه دلم می خواد هفت سین امسال از سالهای قبل قشنگتر بشه چون من و بابایی تو پنج سال گذشته دو نفری پای هفت سین می نشستیم ولی امسال یک فرشته کوچولو هم به هفت سینمون اضافه شده و قشنگی سفره رو چند برابر کرده امسال اولین عیدیه که قشنگم با ماست الهی مامان فدات بشه هستی مامان عشق مامان،الهی که صد تا از این هفت سین و ببینی و صد سال شاد زندگی کنی به قول بزرگترها عاقبت به خیر بشی،منم حالا همش تو فکر تدارک عید با سفره ام هی فکر می کنم که سفره رو چه جوری ...
17 ارديبهشت 1390

واکسن شش ماهگی

سلام عزیز دلم بلای مامانی اگه بزاری می خوام بنویسم پریروز واکسن لنا رو زدیم عزیزم خیلی حالش بد شد از صبح که واکسنو زدیم تا شب مرتب جیغ کشید پاهاش خیلی درد می کرد و ما هم نمی تونستیم تکونش بدیم عمه مژگان اومده بود کمک اگه اون نبود که من دق می کردم شب هم تا صبح لنا توی تب سوخت مرتب پاشوی کردمو لباسهاشو در آوردم خدا رو شکر بخیر گذشت ولی چیزی که خیلی ناراحتم کرده اینه که توی بهداشت وقتی قد و وزنشو گرفتن گفتند که رشد قدش پایین بوده یعنی تو این دو ماه قد نکشیده و اونا هم گفتن به احتمال زیاد به خاطر سرما خوردگی شدیدی که داشته اینطور شده خیلی ناراحتم نمی دونم چیکار کنم برای آخر این ماه معاینه ویژه باید ببرمش...
10 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

امروز جمعه است طبق معمول لنا جونم خوابیده و بابا رامین در حال درس خوندنه و منم حوصلم سر رفته از امروز قراره که برای لنا سوپ وشروع کنم خدا کنه که خوشش بیاد فعلا برنامه رفتنمون به ترکیه  به هم خورده و بلیطها رو با کلی ضرر پس دادیم تا ببینیم که چی میشه هیربد کوچولو هم دو سه روزیه که آبله مرغون گرفته و مریضه لنا حالش بهتره و قراره ۴ اردیبهشت  واکسن نوبت چهارم یعنی هپاتیت و سه گانه رو نوش جان کنه فقط خدا خدا می کنم که حالش بد نشه و تب نکنه چون هر دفعه که واکسن می خوره خیلی ضعیف می شه.الهی فدای دخترم بشم که وقتی توی رورو ئک می شینه با اینکه پاهاش به زمین نمی رسه اونقدر خوشگل می شینه که انگار صد ساله روروئک سواره مرتبا سعی می کنه که ...
2 ارديبهشت 1390

بزرگ شدن عسلم

سلام دختر قشنگ مامان دختر نازم خیلی بزرگ شده وقتی که فکر می کنم توهمون نی نی کوچولوی مامانی که نمی تونستم بغلت کنم و همش می ترسیدم واقعا از کار خدا تعجب می کنم که در عرض چند ماه تو اینقدر بزرگ شدی که مامان و بابا و اطرافیانتو خوب می شناسی و با مامانی با زبون خودت شعر می خونی تازه دو سه روزه که متوجه یک چیزی شدم اونم اینه که وقتی ازت می پرسم که بابا کو بر می گردی و بابا رو هر طور شده پیدا می کنی و می خندی همین کار و وقتی هم که بابا بهت می گه مامان کو انجام می دی الهی مامان قربونت بشه دختر ناز مامان ، دو روزم هست که حریره بادام و شروع کردم و بهت می دم خیلی دوست داری وقتی که خوب می خوری مامانی خیلی خوشحال می شه و دوست داره بیشتر بهت غذا ...
27 فروردين 1390

ورود به پنج ماهگی

سلام گل مامانی،عسل مامان امروز دختر نازم وارد پنج ماهگی شدی و فردا قراره برای زدن واکسنت به بهداشت بریم خیلی نگرانم می ترسم مثل دفعه قبل حالت بد بشه حالا که می نویسم ساعت نزدیک ۱۲ شبه وجنابعالی یکدفعه از خواب بیدار شدی و الانم در حال شیطنت و خنده هستی منم که دیدم حالا حالا ها از خواب خبری نیست گفتم حداقل یک سری به وبلاگت بزنم.تازگیها همین که نگات می کنم به من می خندی و از خودت صداهای جور واجور در می آری راستی امروز خبردار شدم خاله ندا هم مامان شده و یک نی نی ۵ هفته توی دلش داره خیلی خوشحال شدم انشالله که نی نی اونم صحیح و سلامت به دنیا بیاد،یاد قدیما به خیر ما ده سال پیش که با هم همکلاس بودیم حتی فکرشم نمی تونستم بکنم که یکروز همه د...
19 فروردين 1390

واکسن چهار ماهگی

امروز صبح لنا رو برای زدن واکسن به بهداشت بردیم الهی بمیرم بچم از صبح مرتب شاد بود و می خندید اونجا هم وقتی روی تخت خوابوندیمش مرتب به پرستاره که واکسن و می زد می خندید ولی وقتی سوزن و تو پاش زد یک لحظه جیغ بلندی کشید و زد زیر گریه من که اصلا تحمل نگاه کردن نداشتم برای همین به  رامین گفتم که بگیردش اولین بار بود که می دیدم موقع گریه کردن از چشماش اشک می یاد و لی دو دقیقه نکشید که آروم شد بعدم وقتی خونه رسیدم یک ذره بازی کرد و خوابید الانم خوابه خدا کنه که شبم همینطوری بمونه و مثل دفعه قبل تب نکنه موقع واکسن دو ماهگی لنا خیلی اذیت شد و شب و تا صبح تب داشت و ناله می کرد امشب و خدا به خیر بگذرونه.       &n...
19 فروردين 1390