پرستو کوچولو

جشن عقد دایی سعید

سلام بعد از یک خواب خرسی طولانی دوباره اومدم این یک ماه گذشته رو حسابی درگیربودم چون هفتم خرداد جشن عقد دایی سعید بود و همه کارها و مسئولیتی که بر عهده خانواده داماد بود بود به گردن من افتاده بود چه استرسی داشتمو چه قدر حرص و جوش خوردم خدا می دونه تا کارها رو درست انجام بدم و این مراسم به خوبی خوشی انجام شد و جای همه خالی خیلی خوش گذشت تا یک شب قبل از جشن پای راستم انقدر درد می گرد که نمی تونستم قدم از قدم بردارم فکر کنم به خاطر اعصاب بود ولی روز جشن نمی دونم چه معجزه ای شده بود که این پا هم دردش خوب شد هم این که هر چی می رقصید بیشتر دلش رقص می خواست خلاصه جشن تموم شد و ما هم طبق معمول همیشه، بعد از جشن انگار که دممونو آتیش زده باشن ب...
16 تير 1392

مامانی شرمنده می شود

مامانی امروز داشتم وبلاگ مامانی رو که در حسرت نی نیه رو می خوندم که اسمش خدا جون نینی می خوامه خیلی ناراحت شدم یک ذره هم یاد خودم افتادم که دوسال تو حسرت تو بودم و هر راهی رو امتحان کردم ولی نمی شد که نمی شد تا اینکه خدای مهربون یک دفعه دقیقا تو زمانی که انتظارشو نداشتیم تو رو به ما داد مثل یک معجزه آره عزیزم تو یک معجزه ای راستشو بخوای یک ذره از خودم خجالت کشیدم چون بعضی وقتها که تو حسابی کلافم می کنی عصبانی می شم و سرت داد می زنم ویادم رفته که چقدر به خاطر داشتن تو حسرت کشیدم و غصه خوردم منو ببخش عشقم دست خودم نیست بعضی وقتها دیگه اعصابم از دست شیطونی هات جواب نمی ده خدا جون تو هم منو ببخش و نگو که لایق هدیه ات نبودم نه اینطور نیست فقط یک ...
15 خرداد 1392

خرید تابستونی

سلام بعد از چند روز تونستم بیام یک پست کوچولو بزارم امروز تعطیله و تقریبا همه به مسافرت رفتند اما ما دوباره به خاطر امتحانهای رامین خونه نشین شدیم لنای مامانی خوابه و به خاطر همین منم تونستم یک ساعتی رو برای خودم وقت بزارم دیروز با دخترم رفتیم خرید و برای لنا دو سه دست لباس تابستونی گرفتیم قیمتها اونقدر بالا بود که آدم افسردگی می گرفت مثلا برای یک تی شرت ساده 50000 تومان پولدادم وحالم حسابی خراب شد دو سه ماهی بود که برای لنا خرید لباس نرفته بودم چون انقدر مامان اینها زحمت کشیده بودن و لباس فرستاده بودن که ما از خرید خیلی بی نیاز بودیم ولی دیروز وقتی به فرشگاههای لباس بچه سر می زدم می فهمیدم که چه لطفی در حقم می شده خلاصه بعد از ک...
14 خرداد 1392

سیسمونی

  عزیز مامان می خوام برات از وقتی بنویسم که توی شکم مامانی بودی اون موقع من و تو با هم می رفتیم و خرید های سیسمونی تو رو می کردیم می دونی هرروز دنبال یک چیزی بودیم مخصوصا که مامان دست تنها بود و مامان بزرگت اینجا نبود که کمک کنه البته باید اینم بگم که کل بودجه سیسمونی رو مامان بزرگ داد و  خیلی از چیزها رو هم خودش از آلمان برات فرستاد. واقعا دست پدر بزرگ و مادر بزرگت درد نکنه. خلاصه آخرش سیسمونی خیلی خوشگلی برات درست شد و همه چیز کامل بود. واینم باید بدونی که هر تکه از وسایل اونو با عشق برات خریدم و خیلی از شبها که خوابم نمیبرد توی اتاقت می رفتم و وسایلو و لباساتو نگاه می کردم و قربون صدقشون می رفتم. حالا می خواهم چند ...
10 خرداد 1392

عشق مامانی به مهد کودک می ره

سلام الان سه روزه که لنای خوشگلمو به مهد می برم روحیه لنا خیلی بهتره و اونجا خیلی بهش خوش می گذره وقتی هم که می ذارمش و می یام از همون روز اول اصلا دنبالم گریه نکرد و سریع مامانشو به اسباب بازی ها و دوستای جدیدش فروخت خلاصه بعد از کلی گشتن دنبال یک مهد کوک خوب و امن تونستم اینجا رو ببپسندم البته اینم بگم که انقدر به مدیر و مربی ها سفارش کردم که بیچاره ها از دستم کلافه شده بودند لنا هم خدا رو شکر زود باهمه ارتباط برقرارا کرد و مشکلی پیش نیومد البته این مهد هم دارای امکانات کامله و صبحانه و ناهار هم می ده که من فقط برای صبح تا ظهر قبل از ناهار لنا رو می ذارم بمونه و فقط هدفم اینه که عسل مامان یک کمی از تنهایی در بیاد و با بچه ها بتونه ارتباط...
24 ارديبهشت 1392

روز مادر

سلام دیروز روز زن بود والبته روز مادرمتاسفانه باز هم رامین نبود و دیروز رفته ترکیه و من و دخترم هم تنها بودیم فقط شب برای تبریک به مادر رامین رفتم خونشون و هدیه هم بردم ولی برای خودم هیچ شباهتی به روز زن نداشت یک چیز جالبی که دیروز اتفاق افتاد و تا یادم می اد  میخندم اینه که دیروز وقتی با بابام کانکت بودم بابام به لنا گفت لنا مامان وبوس کردی برای مامان سارا چی خریدی یک دفعه لنا که خرابکاری کرده بود در همون لحظه گفت مامان پی پی من که از خنده روده بر شده بودم گفتم دستت درد نکنه مامان جان برای پی پی خریدی منون اینم از شانس ماست دیگه. خلاصه آخر شب از خونه پدر شوهرم برگشتیم خونه و طبق معمول با دخترم تنهایی خوابیدیم بعضی وقتها که شب تنهام ی...
12 ارديبهشت 1392

نوروز 92

نوروز بر همه دوستان مبارک باشه و امیدوارم سال خوبی برای همه و ما باشه وهرکس به هر آرزویی که داره برسه.البته ناگفته نمونه که دل من خیلی روشنه و یک حسی بهم می گه که امسال سال خیلی خوب و پر برکتی می شه انشاالله که همینطور باشه و لنای عزیزم هم حالش خوب باشه و امسال هم به خوبی و خوشی به پایان برسه.ما امسال تعطیلات رو به غیر از کمی دید و بازدید تا اینجا جایی نرفتیم ولی قراره که به امید خدا فردا به سمت کرج حرکت کنیم دو روز کرج هستیم و بعد با خاله فاطمه و لادن جون قراره به سمت انزلی بریم ویلای خالم یکی دو روزی هم اونجا هستیم و با هم برمی گردیم اردبیل و انشالله تا آخر سیزده خاله لادن و خاله فاطمه مهمون من هستند.علت کرج رفتنمون هم ...
4 فروردين 1392

خونه تکونی 92

نزدیک عیده و همه در حال خونه تکونی وخرید عید هستن من هم تا حدودی خونه تکونی کردم و کلا دکور خونه رو عوض کردم برای لنا هم سه دست لباس خریدیم ولی منو رامین هنوز هیچ  خریدی نکردیم یک مقدار به خاطر اینه که جنسها الان بسیار گرون هستند و علت دیگه اینه که هر چی لباس و وسایل بنجور که توی انبار ها بوده الان توی بازار ریختن تا این دم عیدی فروش بره برای همین ترجیح دادم تا خرید لباس و کفش عید و بعد از عید انجام بدم و یا این که اگه قسمت شد و با رامین عید و ترکیه رفتیم اونجا خرید کنم البته اگه دووم بیارم فردا می رم کرج تا لنا رو پیش دکترش ببرم متاسفانه حدود یکی دو ماهی هست که لنا یک حرکات عجیبی از خودش در می یاره و من هم از ترس اینکه نکنه دوباره...
13 اسفند 1391