روزانه های لنا
این چند روز رو لنا علاقه شدیدی به یکی از عروسکهاش که اسمشو سانیتا گذاشته پیدا کرده شب به شب سانیتا رو بغل می گیره یک روسری هم از کمد بر می داره روی سرش می بنده البته کج و کله و سانیتا رو می خوابونه غذا می ده و جالب اینجاست که از زبون سانیتا هم حرف می زنه مثلا دیروز یکی از بالشهای مبل بر داشته و سانیتا به بغل و اومده به من می گه مامان تو دختر خوبی شدی سانیتا برات جایزه خریده منم که خندم گرفته بود سعی کردم قیافه حق به جانبی بگیرمو جایزمو تحویل بگیرم یا دو سه روز پیش با لنا از بیرون می اومدیم خونه که توی را پله دختر همسایه مون رو دیدیم اون بیچاره به لنا گفت لنا بیا بریم خونه ما لنا یک قیافه جدی گرفتو یواشکی اومد پیش من و در گوشی گفت م...
نویسنده :
سارا
10:50