پرستو کوچولو

مسافرت شمال

1392/6/6 12:30
نویسنده : سارا
828 بازدید
اشتراک گذاری

لنا جونمسلام

این چند وقت هزار تا اتفاق افتاد که البته من تنبلی کردمو نتو نستم بنویسم اول اینکه لنا رو بعد از اینکه پیش چشم پزشک بردمو قطره رو با هزار بدبختی توی چشمش ریختیم متاسفانه دکتر گفت چشم راست لنا دو ونیم وچشم چپش یک ونیمه و دائم باید عینک بزنه و روزی دو ساعت هم چشم چپش و با چسب ببندیم بماند که منو رامین از این موضوع حسابی ناراحت شدیم رامین که روز اول که عینک و لنا زد به چشمش نتونست دووم بیاره و زد زیر گریه انقدر گریه کرد که خدا می دونه ولی لنا خوب عینک و قبول کرد و با چسب زدن هم زیاد مشکل نداشت.

ماجرای دیگه که اتفاق افتاد این بود که چند وقت پیش وقتی رفتم لنا رو از مهد بگیرم لنا انقدر گریه کرده بود که خدا می دونه وقتی به معلمش گفتم که چرا گریه کرده گفت نه گریه نکرده گرمش بوده صورتش و شستم ولی وقتی لنا رو سوار ماشین کردم یکدفعه زد زیر گریه و گفت که خاله منو زده من لنا برداشتمو دوباره برگردوندم مهد و به معلمش گفتم که لنا می گه زدیش اونم قسم خورد که نه من نزدم با حامی دعوا کرده او نروز گذشت و منم دیگه چیزی نگفتم تا اینکه دو روز بعد مامان حامی رو دیدم و اون به من گفت که حامی اومده خونه و به مامانش گفته که خاله با دست زده تو گوش لنا از همون روز اول لنا شروع کرده بود با لکنت حرف زدن و منم علتش و نمی دو نستم تا اینکه فهمیدم این موضوع باعث لکنت لنا شده خلاصه دیگه نذاشتم لنا به مهد و با مدیر و مربی لنا هم دعوا کردم خدا انشالله از شون نگذره لنا گرچه الان نسبت به روزهای اول بهتر شده ولی با زهم بعضی وقتها سوزنش گیر می کنه کار منم این شده که مرتب سر خانومو گرم کنم واین ور و اون ور ببرمش تا اون موضوع رو یادش بره و حرف زدنش بهتر بشه.

خبر بعدی اینکه تعطیلات عید فطر رو جای همه خالی رفتیم شمال (نور) همون جایی که من توش درس خوندم خیلی خوش گذشت و یادی از خاطره های قدیم و دوران دانشجویی کردیم شب و با رامین کنار دریا رفتیم البته یک روز زودتر از بقیه ما اونجا رفتیم که یک کمی با رامین تنها باشیم و بتونیم شهر و ببینیم و بگردیم فردا صبح هم اون روز هم همه ایل و تبار اومدن که شامل عمه هام وبچه هاشون و عمو یونس و خانواده اش بودن جای همه خالی انقدر خندیدم و رقصیدیم که خدا می دونه و خیلی خوش گذشت برای شنا هم دریا رفتیم، جنگل و چشمه آبپری و هتل نارنجستان ما رو واقعا یاد دوران دانشجویی انداخت شهر نور خیلی تغییر نکرده بود فقط فروشگاههای لباسهای مارک از همه مدل و مارک بهش اضافه شده از هر مارک و برندی که تصورش رو بکنی در اطراف و داخل شهر بود ولی ما متاسفانه وقت دیدن همه رو نداشتیم بعد از شمال با عمه اینها برگشتیم کرج چون برای فردای تعطیلات از دکتر اشرفی برای لنا وقت گرفته بودم  که خوشبختانه دکتر بعد از گرفتن نوار مغزی گفت که لنا نوار مغزش خوبه باید کم کم شروع کنیم داروهاشو کم کنیم تا اینکه قطع کنیم این موضوع  بعد از مدتها خیلی ما رو خوشحال کرد و احساس می کنیم که یک کمی سبک و راحت شدیم خدا رو شکر می کنم به خاطر این لطفی که به ما کرد امیدوام که تا اخر که داروها قطع بشه هم مشکلی پیش نیادو به خوبی پیش بره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

شهلا
1 شهریور 92 20:20
عزیزم خیلییییییییییییییییییییی ناراحت شدمانشاالله که همیشه سالم باشه یه دعای چشم زخم همراهش بذارین
مامی شهراد
5 شهریور 92 19:03
مامان لنای عزیز متاسف شدم از این اتفاق.امیدوارم که لنای عزیز به روزهای قبل برگرده و همه چی رو به راه بشه . میشه لطفا اسم مهدی که دخترتون رو میبردید بگید .البته اگه امکان داره .من تو انتخاب مهد خیلی حساسم .تا حالا مهدهای زیادی رو دیدم و نپسندیدم. و اینکه بعد از اون جریانات دخترتون رو دوباره مهد بردید یا نه؟