پرستو کوچولو

دخترم تب کرده

سلام دختر ناز مامان دو روزه که سرمای شدیدی خورده و امروز از صبح مرتب گریه می کرد و بی قرار بود هی می گفت که گوشم درد می کنه البته ناگفته نمونه که چهارشنبه وقتی دیدم سرما خورده بردمش دکتر و دکتر گفت که گلوش چرک کرده خلاصه یک پنی سیلین داد و لنای عزیزم موقع خوردن آمپول حتی آخ هم نگفت و ساکت بود و دکتر آنتی بیو تیک هم داد که هر بار به لنا دادم متاسفانه لنا بالا آورد برای همین امروز وقتی دیدم که گوشش هم شدیدا درد می کنه سریع بردمش دوباره پیش دکتر و دکتر گفت که گوشش چرک کرده و معلومه که درد شدیدی داره این درد رو حتی آدم بزرگ هم نمی تونه تحمل کنه برای این که آنتی بیوتیک هم نمی خوره دکتر سه تا پنی سیلین دیگه رو به لنا داد یکی رو امروز و دو تای دی...
23 تير 1392

تولد کودک

این مطلب و چند وقت پیش تو یکی از وبلاگها خوندم به نظرم عالی بود تصمیم گرفتم برای تو هم بنویسم گل قشنگم   كودكي كه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد: مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد، اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟.................... خداوند پاسخ داد:در ميان تعداد بسياري از فرشتگان، من يكي را براي تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداري خواهد كرد.......................... اما كودك هنوز اطمينان نداشت كه مي خواهد برود يا نه: - اما اينجا در بهشت، من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها براي شادي من كافي هستند...................
23 تير 1392

عکسهای مهد لنا

برای دیدن باقی عکسها لطفا به ادامه مطلب بروید لنا با الشن کوچولو دوست جدیدش لنا عسلی در حال ماشین سواری تو حیاط مهد کودک لنا و حامی کوچولو در کلاس ...
20 تير 1392

سرما خوردگی لنا طولانی شده

امروز اصلا روز خوبی برای من نبود چون وقتی صبح زود لنا از خواب بیدار شد منو صدا کرد همینکه توی بغلم گرفتمش دیدم عشقم داره تو تب می سوزه انقدر بدنش داغ بود که حس کردم بچم داره آتیش می گیره سریع تب سنج و اوردمو تبشو گرفتم عسلم نزدیک 39 درجه تب داشت یک لحظه حس کردم که دنیا روی سرم خراب شد تمام موهای تنم سیخ شد و دست و پامو حسابی گم کرده بودم حتی نمی تونستم شیاف تب بر و پیدا کنم خلاصه با بدبختی تونستم تب لنا رو پایین بیارمو وبا کلی التماس از منشی دکترش برای ساعت 12 وقت گرفتمو بردمش دکترش وقتی معاینه کرد گفت که این یک سرما خوردگی ویروسی و عفونیه که ریه های لنا رو هم درگیر کرده خلاصه یک پنی سیلین قوی تر از قبلی ها با یک انتی بیوتیک داد و گفت دو هفت...
17 تير 1392

جشن عقد دایی سعید

سلام بعد از یک خواب خرسی طولانی دوباره اومدم این یک ماه گذشته رو حسابی درگیربودم چون هفتم خرداد جشن عقد دایی سعید بود و همه کارها و مسئولیتی که بر عهده خانواده داماد بود بود به گردن من افتاده بود چه استرسی داشتمو چه قدر حرص و جوش خوردم خدا می دونه تا کارها رو درست انجام بدم و این مراسم به خوبی خوشی انجام شد و جای همه خالی خیلی خوش گذشت تا یک شب قبل از جشن پای راستم انقدر درد می گرد که نمی تونستم قدم از قدم بردارم فکر کنم به خاطر اعصاب بود ولی روز جشن نمی دونم چه معجزه ای شده بود که این پا هم دردش خوب شد هم این که هر چی می رقصید بیشتر دلش رقص می خواست خلاصه جشن تموم شد و ما هم طبق معمول همیشه، بعد از جشن انگار که دممونو آتیش زده باشن ب...
16 تير 1392