پرستو کوچولو

بدون عنوان

1392/6/18 17:58
نویسنده : سارا
235 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

چند روز گذشته من ولنا با  خرید و گشتن این بازار  و اون بازار برای جشن نامزدی مژگان عمه لنا گذشت خدا رو شکر نا مزدی و مراسم عقد هم به خوبی و خوشی به پایان رسید و جای همه خالی خیلی خوش گذشت از اون جایی که لنا هم مرتب سرش گرم بود و این طرف و اون طرف می رفت و با بچه های هم سن و سال خودش بازی می کرد حرف زدنش خیلی بهتر شده و لکنتش تقریبا از بین رفته روز جشن هم همه بچه های جشن دورش جمع شده بودن با هاش بازی می کردن البته لنا از همشون کوچکتر بود ولی خوب با اونها ارتباط برقرار کرده بود مخصوصا بچه پسر عموی رامین که اسمش آترینا بود و تقریبا یک سال از لنا بزرگتر بود ولی احساس مادری بهش دست داده بود و مرتب لنا رو با خودش اینورو اونور می برد وهی می بوسیدش لنا هم از چند روز قبل از جشن مرتب توی خونه تمرین عروس شدن می کرد و لباسشو می پوشید و می رقصید انقدر لباسو دست مالی کرده بود که روز جشن لباس کاملا چرک بود هر وقت هم من دامن می پوشیدم به من می گفت مامان عروس شدی خوشل شدی روز جشن هم هی می رفت روی مبلی که برای عمش تزئین شده بود می نشست و می گفت من عروسم.

این روز ها لنا خیلی ابراز احساسات می کنه و مرتب می ره و می یاد و من و بغل می کنه و می گه تو رو دوست دارم بعد می گه تو من و دوست داری و اصولا من هم باید بگم آره مگه جرات دارم دوست نداشته باشم کافیه بگم دوست ندارم اونوقته که گریه و می کنه جیغ می زنه و می گه بگو دوست داری منم که بادیدن اون همه بی حیا بازی از گفته خودم پشیمون می شم و می گم آره دوست دارم عزیزم.

 از علایق لنا هم اینو بگم علاقه خیلی زیادی به شوهر عمه سمیه اش پیدا کرده و انقدر اونو دوست داره که انگار اون زاییدتش و خدای نا کرده آقا اسماعیل مامانشه هر وقت می بینتش انگار که دنیا رو بهش دادن می ره سریع می پره بغلش و جالب اینجاست که راحت از دستش غذا می خوره چند روز پیش خونه بابای رامین بودیم که لنا خیلی اذیت کرد و منم دعواش کردم در حالی که گریه می کرد می گفت عمو ایساییل و هی صداش می کرد انگار که عمو اسماعیلش فرشته نجاتشه البته از یک لحاظ من راحت شدم وقتی خونه بابای رامین باشیم موقع غذا خوردن لنا می ره کنار آقا اسماعیل می شینه و اونم راحت بهش غذا می ده منم یک نفس راحت می کشم روز عقد مژگان هم شام خونه پدر داماد که عموی رامین دعوت بودیم موقع شام همه بچه ها کنار مامانشون نشستن و غذا خوردن ولی لنا رفت و کنار عمو جونش نشست و اون بهش غذا داد. همه از دستش از خنده مرده بودن و می گفتن مامانشه،چیز دیگه ای که لنا این چند وقت خیلی دوست داره کارتون آموزشیه دورا است اگه روزی ده بار براش بزارم بازم می گه دورا ظهرها وقتی می خوام از خواب بیدارش کنم  و اون بیدار نمی شه تا بهش بگم دورا می ذارم زود بلند میشه و می شینه همینطور وقتی که غذا نمی خوره بهش بگم دیگه برات دورا نمی ذارم سریع می خوره خدا پدر سازنده این برنامه رو بیامرزه که هم آموزنده است هم جهت غذا خوردن و بیدار کردن وحرف گوش دادن بچه ها و چرت زدن مادران خسته و بی خواب و هنگام ظرف شستن جهت عدم مزاحمت فرزند مفیده چند تا قسمتشو براش ضبط کردمو روزی چند بار لنا هر قسمت و نگاه می کنه و اصلا هم خسته نمی شه. وتمام کلمات اسپانیای توی دورا حفظه و تکرار می کنه مثلا اون روز داشت واسه خودش بازی می کرد دیدم به عروسکش آنیا می گفت ماس راپیدو یا می گفت آبره یعنی باز شو همین الان هم داره باز کارتون دورا رو می بینه و کلمات اسپانیایی توشو تکرارا می کنه خیلی بامزه می شه چون قیافه حق به جانب و جدی می گیره و اونو می گه.

عروسکم

لنا روز نا مزدی عمش

عروسکم

لنا با هم بازیهاش تو نا مزدی سمت راست دختر پسر عموی رامین آنیل و چپ  آترینا وامیر علی پسر دختر عموی رامین 

لنا خوشگله

امیر حسین پسر عمه لنا با میلاد پسر عموی لنا که از کرج اومده بود

لنا جونم

لنا با آنیا کوچولو دختر عموی لنا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)