پرستو کوچولو

اولین قدمهای دخترم

سلام عزیز مامان امروز بعد از چند وقت تونستم بیام و به وبلاگت سر بزنم چون می دونی حدود یک هفته بود که رفته بودیم کرج واونجا دختر نازم سرمای سختی خورد و منم ازش گرفتم و حالم خیلی بد بود ولی الحمدلله حالا بهتریم راستی قبل از اینکه چیز دیگه ای بگم اول اینو بگم که دختر عزیزم از دیروز اولین قدمهاشو بدون کمک برداشت و این کار و خیلی ماهرانه انجام داد و برای اولین بار بود که بدون کمک حدود 3 تا 4 دقیقه ایستاد و تازه وقتی عمه مژگان براش دست زد در همون حال شروع به رقصیدن کرد و فکر می کرد خیلی استاده راستش انقدر ذوق کرده بودم که حد نداشت شایدم به خاطر این بود که خیلی نگران بودم، اما دخترم کلا یک دفعه همه کاراشو شروع کرد و حالا هم راه رفتنش همینطور بود ...
25 آبان 1390

بدون عنوان

سلام عزیزم الان داشتم وبلاگ یکی از دوستان و که به وبلاگ تو سر زده بود و واقعا وبلاگ جالبی داشت و می خوندم مطالب فوق العاده ای داشت که بیشتر از دکتر علی شریعتی بود تصمیم گرفتم بعضی از مطالبش رو عینا توی وبلاگت بنویسم شاید به عنوان کادوی تولدت تو این روز قشنگ از من قبول کنی و در آینده وقتی بزرگ شدی تو هم بتونی از این مطالب لذت ببری. از خداوند چیزی برایت می خواهم که جز خدا در باور هیچ کس نگنجد. هر آن کس آنچنان می میرد که زندگی می کند. اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری. چه بسیارند کسانی که همیشه حرف می زنند بی آنکه چیزی بگویند وچه کمند کسانی که حرف نمی زنند اما بسیار می گویند. اگر روز...
4 آبان 1390

عکسهای لنا از تولد تا حالا

       آلبوم عکس لنا از تولد تا                                                                                                        ...
4 آبان 1390

بدون عنوان

بالا خره دیروز تولد لنا رو برگزار کردیم و خودم که خیلی راضی بودم خیلی هم خوش گذشت تولد از ساعت 5 بود ولی مهمانها ساعت 6 تشریف آوردن ولنا هم خوابش گرفته بود چون ساعت 7 صبح بیدار شده بود و هرکاری کردم که دوباره بخوابد نشد برای همین از ساعت 5 شروع به چرت زدن و خمیازه کشیدن کرد وما هم ترسیدیم که بخوابد و اونوقت تولد بی تولد برای همین زود قبل از اینکه همه بیان چند تا عکس گرفتیم و وقتی همه اومدن هم سریع شمع رو فوت کرد و کیک و بریدیم و بعد از اون هم یک کم بزن و برقص کردیم ولی لنا تو اون شلوغ پلوغی هی سرشو روی شونه این و اون می گذاشت و چرت می زد بعد که همه کارا را بدو بدو انجام دادیم تا خانم خوابش نبره و خواستم ببرم بخوابونمش هر کاری کردم دیگه ...
4 آبان 1390

تولد یک سالگیت مبارک

امروز تولد دخترخوشگلمه عسل مامان تولدت مبارک پارسال توی همین روز ساعت 8 صبح به دنیا اومدی و زندگی من و بابات و پر از شادی کردی فکر کنم اون روز قشنگترین روز زندگی ما بود وقتی دنیا اومدی خیلی توپولی بودی همش می خوابیدی و همه از اومدنت خوشحال بودن دخترم الهی که صد ساله بشی و هر روزت بهتر از روز قبل برات باشه وزندگی شادی رو تجربه کنی انشاالله. البته همونطور که می دونی ما زودتر تولدت رو گرفتیم وامروز روز تولد واقعیته خاله لادن وعمه مهین عمه خودمو می گم امروز صبح تلفن کردن و تبریک گفتن دستشون درد نکنه.             روز تولد تو میلاد عشق پاکه        ...
4 آبان 1390

تولد لنای نازم

همینطور که توی پست قبلی نوشته بودم این پنج شنبه می خواهیم تولد لنا ی عزیزم رو برگزار کنیم البته خیلی مختصر و کوچک ولی من دارم سعی می کنم که با کمترین هزینه بتونم حداقل تولد با سلیقه ای رو ترتیب بدم مهمانها هم عبارتند از پدر بزرگ و مادربزرگ و عمو ها و عمه های لنا از طرف من هم که مثل همیشه کسی حضور نداره البته بابا بزرگ و دایی لنا کادوی تولدشو براش زودتر دادند بابا بزرگ 350000تومان پول ودایی سعید هم 50000 تومان که من هم روی هم گذاشتم و برای لنا یک دستبند خریدم تا براش یادگار از پدر بزرگ ودایی اش بماند بابا رامین هم که براش یک النگو خریده ومن هم هنوز هیچ چی چون باید بگردم و ببینم که با بودجه من چی جور در مییاد تصمیم دارم که برای غذا هم رول...
4 آبان 1390

تدارک تولد یک سالگی لنا

سلام عزیز مامان هفته دیگه می خوایم تولد دختر نازمو بگیریم منم که همش در فکر تدارک هستم گرچه خیلی کوچولو مراسمو برگزار می کنیم چون هم لنای قشنگم هنوز کوچولو وممکنه تحمل شلوغی رو نداشته باشه همینکه ما توی شهر غریب هستیمو زیاد دوست و آشنا نداریم فقط خانواده بابا رامین میان اما هر چی سعی می کنم زیاد هم هزینه نکنم نمی شه چون همش فکر می کنم درسته که هیچ کس نیست ولی دوست دارم اولین تولد دخترم حداقل قشنگ باشه چند وقتی هست که به لنا فوت کردنو یاد دادیم تا بتونه شمع یک سالگیشو فوت کنه خیلی با مزه فوت می کنه چشماشو گرد می کنه و منو نگاه می کنهبعد لب بالایی رو می یاره روی پایینی مثلا فوت می کنه ولی بادی از دهنش بیرون نمیاد الان فقط تو فکرم که چه لباسی...
20 مهر 1390

بدون عنوان

سلام دختر قشنگم روزت مبارک امروز تولد حضرت معصومه و روز دختر بود الهی که صد سال صحی وسلامت وسربلند زندگی کنی ومن وبابات شاهد بزرگ شدنت باشیم انشاالله.                                              ...
8 مهر 1390

بدون عنوان

سلام عزیز مامان چند روزی بود که نمی تونستم بیام به وبلاگت سر بزنم بالاخره امروز موفق شدم چون الان جنابعالی خواب هستید و منم بیکارم قبل از اینکه یادم بره اینو بگم که دختر قشنگم هشت تا دندان داره الانم سعی می کنه که همه چیز و بگیره و راه بره و اسم خیلی از چیزها رو هم می دونه مثلا هاپو عروسک سگشو نشون می ده یا جیز که بخاری رو نشون می ده وجالب اینه که خودشم از جیز می ترسه و اصلا دست نمی زنه و وقتی هم که بهش می گم بابا کو عکس بابا شو که روی دیواره نشون می ده و همینطور عکس خودشو هم می شناسه وبا دیدنش ذوق میکنه و همینطور حموم و تیک تاک که وقتی بهش می گم تیک تاک کو ساعت و نشون می ده وبا دست هم حالت حرکت ساعت رو نشون می ده و تلفن ...
5 مهر 1390