پرستو کوچولو

بدون عنوان

1390/8/29 14:30
نویسنده : سارا
232 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان

الان دو روزه که بابا رامین رفته و من وتو هر روز با هم تنهاییم اونقدر که تلویزیون نگاه کردم سر درد گرفتم با اینکه بابات هر وقت خونه بود همش توی اتاق بود درس می خوند ولی حداقل خیالم راحت بود که هست ویک دلگرمی بود اما الان واقعا احساس تنهایی می کنم دیشب با رامین حرف زدم امروز هم امتحانش بود ولی از صبح ازش خبری ندارم که امتحانشو چطور داده یک کم استرس دارم خدا کنه که خوب داده باشه فعلا که موبایلش خاموشه اصلا حوصله غذا درست کردنم ندارم الان دو روزه که فقط شام درست کردم اونم چون عمه مژگان شبها می یاد والا اونم نمی خوردم ولی از یک لحاظ خوبه چون تا بابات بیاد می تونم اون دو سه کیلو وزن اضافه رو هم کم کنم که چند وقته اصلا گیر کرده و پایین نمی یاد.ولی خوبه که رامین فقط یک هفته اونجاست چون اگه بیشتر می موند فکر کنم فقط از من یک استخوان می موندقهقههاز دست توهم که اصلا شبها خواب نداره نمی دونم چرا نصفه شب از خواب بلند می شی وشروع می کنی به شیطنت پدر منو در آوردی.روزم که می یام با تو یک چرتی بزنم انگار همه عالم با من در افتادن دقیقا توی همون ساعت بهم زنگ می زنن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)