پرستو کوچولو

قشنگترین خاطر ه های زندگیم

امروز که برات می نویسم ۱۰ روزه که وارد چهارماهگی شدی و تقریبا ۲۰ روزه دیگه باید واکسن نوبت سومت را بزنیم از همین الان غصه ام گرفته،عزیزم می خوام از وقتی برات بنویسم که اولین بار برای فهمیدن جنسیت تو به سونو گرافی رفتیم من و بابا با خاله لادن که البته خاله لادنم هیربد کوچولو رو توی شکمش داشت و میدونست که نی نیش پسره وقتی رفتیم واسه سونوما کرج بودیم و تو ۱۵ هفتت بود و البته دکتر اجازه داد که باباتم با خاله لادن بیاد توی اتاق اونموقع تو همش تکون می خوردی و دستتو بالا و پایین می بردی من که خیلی نگران بودم به آقای دکتر گفتم دکتر سالمه تکون می خوره بعد اون خندید و توی مانیتور دستات و نشون داد که مرتب بالا و پایین می رفت با...
15 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام عزیز مامان نمی دو نم وقتی این وبلاگ و می بینی چند سالته یا توی چه مرحله ای از زندگیت هستی اما امیدوارم وقتی که می خونی بدونی که مامان خیلی دوست داره حتی اگه اون روز دیگه من کنارت نبودم بدون که همیشه به فکرتم و دوستت دارم، ودوست دارم به بالاترین درجه علم و کمال برسی البته که باید تو دختری نمونه باشی . به قول بابات می گه دختر من باید دکتر باشه چون پدر و مادری تحصیل کرده داره پس اون باید از ما بالاتر باشه ولی من هیچ وقت اجبار نمی کنم که حتما پزشک بشی فقط سعی کن دنبال هر کاری که رفتی با علاقه و پشتکار اونو ادامه بدی تا در اون کار موفق بشی در ضمن در طول تاریخ انسانهای زیادی در رشته های مختلف تونستند موفقیت کسب کنند و نامشون و در...
12 بهمن 1389

قبل از تولد

امروز می خواهم برای دختر نازم ازقبل از تولدش بنویسم که وقتی خدا تو رو بما داد یک ذره مامانی اذیت شد چون جنابعالی می خواستین تشریف نیارین ووضع جسمی مامان زیاد خوب نبود برای همین من خیلی گریه کردم و خیلی ناراحت بودم باباتم همینطور بود. برای اینکه تو سالم دنیا بیای بابا نذر کرد که هر سال دو تا گوسفند در روز تاسوعا قربانی کند من هم نذر کرده بودم که اولین سال در روز عاشورا غذا بدهیم. ضمنا در عاشورای سال قبل نذر کردیم که اگر تا عاشورای سال بعد خدا بما نی نی دختر بده اسم شرعی اونو« زینب » بذاریم . برای همین امسال شب هفتم تولدت   بابا کمال اسم زینب   توی گوشت خوند وگفت اسم شرعیت زینبه وما اسم شناسنامت ** ♥♠ لنا ♠♥ ** می ذاری...
10 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام دختر نازم دختر قشنگم از دیشب خیلی بد شدی اصلا درست شیر نمی خوری و مامانو اذیت می کنی البته من فکر می کنم با هیربد کوچولو تلپاتی کردی چون اونم همینطوره بلاخره هر چی باشه شما مثل دو قلو هستین و فقط هشت روز با هم فاصله دارین تازه منم با خاله  لادن مثل خواهریم پس شما هم با هم خواهر و برادر هستین دیگه اینم عکس دختر نازم با داداش هیربد ...
10 بهمن 1389

بدون عنوان

حالا می خوام لالایی رو که دوست داری برات بنویسم لالایی کن بخواب خوابت قشنگه گل مهتاب شبها هزارتا رنگه یک وقت بیدار نشی از خوابه قصه یک وقت پا نزاری تو شهر غصه لالایی کن مامان چشماش بیداره مثل هر شب لولو پشت دیواره دیگه باد بادک تونخ نداره نمیرسه به ابر پاره پاره لالایی کن لالایی کن مامان تنهات نمی زاره دوست داره دوست داره می شینه پای گهواره همه چیز یکی بود و یکی نبوده به من چشمات می گن دریا حسوده اگه سنگ بندازی تو آب دریا می یان موجها با من به جنگ و دعوا اونوقت ابرها تو رو از من می گیرن گلهای باغچمون بی تو میمیرن لالایی کن لالایی کن مامان تنهات نمی زاره دوست داره دوست داره می شینه پای گهواره لالای...
7 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام دختر نازم  امروز که برات می نویسم سه روزه که وارد چهارماهگی شدی وباید بگم که خیلی خوش اخلاق شدی ولی نمی دونم چرا درست شیر نمی خوری و مامانو اذیت می کنی همش فکر شیطنت هستی وفقط یک آدم بیکار می خواهی که صبح تا شب تو رو توی خونه بچرخونه تابلو های خونرو به تو نشون بده فکر کنم تو آخرش پیکاسو بشی البته عجیب نیست چون مامانتم نقاشه و حق داری که اینقدر به تابلوی نقاشی علاقه نشون بدی . عزیزم زیاد به خودت فشار نیار خودم بهت سر وقتش یاد می دم. می دونی بابا از اومدن تو خیلی خوشحاله بعضی وقتها فکر می کنم که تو رو بیشتر از من دوست داره از الان فکر اینه که  عیدی برات  چی بخره. در ضمن مامانی از آلمان برات یک عالمه لباس و اسباب ب...
7 بهمن 1389

بدون عنوان

من سارا این وبلاگ را برای دختر عزیزم " لنا " که در تاریخ 4/8/89 قدم به زندگی ما گذاشت و با تولدش شیرینی زندگیمان را دو چندان کرد می نویسم، تا در آیند با خواندن آن عشق واقعی پدر و مادر نسبت به خود را درک و ادامه دهنده این عشق الهی به فرزند خود باشد ...
4 بهمن 1389