نوروز 90
سلام عزیز قشنگم عیدت مبارک مامانی انشا الله صد سال زنده باشی
ببخشید که چند وقت بود نمی تونستم به وبلاگت سر بزنم خودت که می دونی مامان سرش خیلی شلوغ بود از یک طرف کار ا ز طرف دیگه خونه تکونی و خرید بعدشم که عید دیدنی و غیره باباتم که طبق معمول سرش با درس گرمه دیگه از دست این درس خوندنش خسته شدم خلاصه امسال عیدم اومد و رفت ما که چیزی نفهمیدیم ولی یک چیزی رو خوب می دونم اونم اینه که هر روز که می گذره بزرگ شدن تو رو نسبت به روز قبل کاملا احساس می کنم و می بینم که روز به روز بزرگتر میشی و حرکاتت تغییر می کنه الهی مامان فدات بشه الان دو سه هفته است که بر می گردی و روی شکم می خوابی و خیلی سعی می کنی که حرکت کنی و بخزی ولی نمی تونی بعدشم خسته می شی و صدات در می یاد.
عزیزم ۴ فروردین ۵ ماهش تموم می شه و می ره توی شش ماه همش فکر می کنم کی اونقدر بزرگ می شی که راه بری و حرف بزنی منم از خدای بزرگ سلامتی دخترم و می خوام امیدوارم که همیشه صحی سلامت و موفق باشی.راستی عزیزم اول فروردین تولذ بابایی و مامان بزرگتم بود از اینجا تولدشونو تبریک می گم امیدوارم صد سال زنده باشند.
عزیز دلم موقع تحویل سال بیدار بودی و با مامان بابا عکس گرفتی عمه سمیه و عمواسماعیلم اومده بودن قبل از اونم که زنگ زدیم آلمان و به مامان بزرگ و بابابزرگ تبریک گفتیم البته اون بیچاره ها تک و تنها باهم بودن و وقتی ما زنگ زدیم خیلی خوشحال شدن.