تولد عسل مامان
امروز مامانی می خواد برات از روزی بگه که تو دنیا اومدی البته باید ببخشید که مطالبی که برات می نویسم زیاد منظم نشد چون اول که وبلاگتو درست می کردم می خواستم از بارداری شروع به نوشتن کنم تا سیسمونی و تولد و...ولی نشد شرمنده شما به بزرگی خودتون می بخشید
عزیزم شما در شهر اردبیل در تاریخ ۴ آبان ۸۹ در بیمارستان خصوصی آرتا به دنیا اومدی و با اومدنت زیبایی زندگی مامان و بابا رو چند برابر کردی البته قرار بود که مامان توی کرج زایمان کنه ولی هواپیمایی لطف کردند و بلیط هواپیما به مامان ندادند برای همین مجبور شدم تو اردبیل بمونم، وچون مامان بزرگ و بابا بزرگتم ایران نبودندمامان اینجا تنها بود البته عمه مهین جون و زن عمو پوران زحمت کشیدند و این همه راهو از کرج برای دنیا اومدن تو اومدند و دو هفته ای هم اینجا پیش مامان موندند تا مامان حالش خوب بشه البته دستشون درد نکنه خیلی منو بابایی رو شرمنده کردند.خانواده بابا هم همینطور مرتب می آمدند و سر می زدند.
عزیز دلم ساعت ۱۵/۸ صبح روز چهارشنبه با وزن ۳ کیلو و چهار صد گرم و قد ۵۰ سانتی متر چشم به دنیا باز کردی و زندگی مامانی رو پر از شادی کردی وقتی که دنیا اومدی همه انتظار یک نوزاد بور وچشم روشن شبیه بابا رامین رو داشتند ولی شما چشم ابرویی مشکی داشتی دقیقا شبیه مامانی قربونت بشه مامانی که اینقدر شبیه مامانی شدی .
بابایی به خاطر دنیا اومدنت چند شب میهمانی گرفت و شام داد و مراسم شب هفتم که همون مراسم نامگذاریه یک جشن مفصل گرفت و بابا بزرگ کمال اومد و توی گوشت اذان گفت و اسمتو خوند.ولی عزیزم مامانی بعضی وقتها خیلی دلش می گرفت چون مامان و بابای مامان نبودن و مامان دوست داشت که اونا موقع دنیا اومدن تو کنارش باشند.عزیزم بهت قول می دم که موقع زایمان تو من و بابایی پیش تو هستیم و تنهات نمی زاریم.