تولد 31 سالگی مامان سارا
امروز تولدمه ولی من از صبح خیلی ناراحتم علتشو نمی تونم بنویسم اصلا حوصله ندارم رامین از قبل کادوی تولدمو داده واز صبح هم منیژه دوستم و بابام از آلمان زنگ زدن و بهم تبریک گفتن ولی احتمالا بقیه یادشون نیست شاید هم تا عصر زنگ بزنن مخصوصا لادن که هر سال هر کس هم یادش بره امکان نداره اون فراموش کنه می خواستم برم و یک کیک کوچولو بخرم تا با رامین و لنا سه تایی جشن بگیریم و چند تا عکس بگیریم ولی دیگه نمی شه اینم از شانس منه، خلاصه اینو بگم که البته دوست ندارم بگم که من 31 ساله شدم دیگه دارم پیر می شم شاید هم شدمو خبر ندارم خودم هم حس می کنم که طراوت و سرزندگی قبل و ندارم مثل زمان دانشجویی یا حتی 3 یا 4 سال پیش یک زمانی وقتی 14 یا 15 ساله بودم و یکی راجب سن 27 سال یا 30 سال حرف می زد به نظرم خیلی سن زیادی می اومد و میگفتم وای اون که دیگه پیره حالا خودم تو همون سن هستم و واقعا احساس می کنم که پیرم یا شایدم پیری زود رس گرفتم.
این کف قشنگه رو هم به افتخار 31 سالگی خودم می زنم که یک وقت عقده ای نشم