مامان غرغرو
سلام
امروز این دومین پستیه که می گذارم حالا که می نویسم ساعت یک وبیست دقیقه نیمه شبه ومن از استرس بی خوابی گرفتم و نتونستم بخوابم هوای اردبیل هم که قربونش برم طبق معمول طوفانیه و صدای باد رعشه تو وجود آدم می ندازه از طرفی هم که رامین تو راهه و نزدیک مرز برف اومده اونها که اصولا ساعت 12 مرز و رد می کردن هنوز یکساعتی تا مرز راه دارن منم یک ساعتی بود که تماس می گرفتم ورامین جواب نمی داد و خدا می دونه که داشتم دیوونه می شدم تا اینکه همین الان گوشیش و جواب داد نگو روی سایلنت بوده و آقا هم خواب بوده من نمی دونم خدا به مردها چقدر بی خیالی داده تو شرایطی که من اینجا پرپر می زنم آقا به راحتی خوابیده و انگار نه انگار خدایا به من صبر بده نمی دونم تا درسش تموم شه فکر کنم یا من دیوونه می شم یا حداقل اینه که 10 سال پیر بشم تازه بدترین جای ماجرا اینه که بعد همه از پزشو می دن که پسرمون ال و بله ولی نمی گن که من بد بخت چه مصیبتی رو تحمل کردم و چیا کشیدم وای از این طوفان خیلی از صدای باد می ترسم لنا جونم عسلم اگه بعدها بزرگ شدی و وبلاگت و خوندی نگی مامانم چقدر غرغر می کنه ها نه مامان جان های و هوی منو نبین اینجاست که راحت مینویسم والا وقتی بابات می یاد باور کن هیچی بهش نمی گمو فقط کلی بهش می رسم