پرستو کوچولو

سفر ترکیه

1392/9/21 12:06
نویسنده : سارا
1,146 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل قشنگم

بعد از یک مدت طولانی مامان تنبلت وقت کرد بیاد و برات یک ذره بنویسه دیروز ما از استانبول برگشتیم و جای همه خالی یک هفته اونجا بودیم و مامان بزرگ و بابا بزرگتم از آلمان اومده بودن و با هم بودیم بالاخره طلسم شکست و بعد از هفت سال تونستم مامان و بابام و از نزدیک ببینم و اونها هم لنا کوچولو رو ولی خیلی کم بود و هیچ چیز نفهمیدیم از دیروز که اومدیم دختر قشنگم همش بی تابی می کنه و بی قراره فکر کنم دلش برای مامان بزرگ و بابابزرگش تنگ شده چون تو یک هفته همش توی بغل اونها بود و باهاشون بازی می کرد تازه امروز یک کمی آروم گرفته ،از اونجا بگم که شهر خیلی بزرگی بود ولی خیلی خونه های خرابه و بی امکاناتی داشت تازه اونجا بود که گفتم صد رحمت به ایران خودمون البته جاهای دیدنی و تاریخی خیلی زیادی داشت ولی نه به قشنگی ایران بود ونه به قدمت تاریخ ایران، مردم خیلی محترمی داشت وخیلی به ما احترام می گذاشتن ولی در عین حال زرنگ که می خواستن گوشمون و ببرن وهمه چیز فوق العاده گرون البته شاید برای خودشون اینطور نبود ولی به نسبت پول ما گرون در می اومددر کل باید بگم بد نبود همین که تونستم مامان وبابامو ببینم خیلی خوب بود و راضی بودم.ولی الن که برگشتم بیشتر نبودشون واحساس می کنم و همینطور کمبودی که در نبود اونها دارم واقعا وقتی پدر ومادر نزدیک آدم باشن خیلی فرق می کنه تا اینکه نباشن چون بیشتر احساس امنیت می کنی و واقعا یک کمک بزرگ کنارت داری .

لناجون

لنا جون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان بهار
3 خرداد 91 13:46
آخییی چه قدر سخت... می فهمم چی میگی... منم الان حدود 4 ماهه پدر و مادرم را ندیدم و اونا ایتالیا هستن....هم من هم بهار خیلی دلمون براشون تنگ شده... دوست داشتی به من هم سر بزن