پرستو کوچولو

سه سال و شش ماهگی

1393/2/16 13:38
نویسنده : سارا
935 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دخترم سه سال و شش ماه و گذروند و من هنوز وقتی کسی اونو می بینه و می گه ببین چه زود گذشت ،چشم بهم بزنی بچه بزرگ می شه عروس می شه ،توی دلم به حرفشون می خندم و  می گم آره خیلی زود گذشت ولی برای شماها نه برای من هر روز این سه سال در استرس و واهمه از این بودم  که دخترم  سلامته یا نه  با وجود بلاهایی که سر لنا اومد بیشتر از قبل حساس تر شدم وکاملا عصبی بعضی وقتها دیگه حس می کنم تحملم تموم شده  و فقط می خوام سرمو به دیوار بکوبم اما کوچکترین شیرین کاری لنا انگار آب سرد ه که رو سرم می ریزند و نا خودآگاه در حالی که می خوام جدی باشم  خندم می گیره  واون وقته که سوء استفاده خانوم شروع می شه بعضی وقتها هم فکر می کنم شاید چون بار مسئولییت نگهداری از لنا به تنهایی  گردن من افتاده و نه پدر بزرگ و مادر بزرگی هست که لنا بیشتر وقشو با اون بگذرونه انقدر شیطونی می کنه و سربه سر می ذاره .پریروز رامین ترکیه بود ومن و لنا هم طبق معمول آخر هفته های پیش تنها تصمیم گرفتم که با هم بریم بیرون سر کوچه پدر بزرگش بودیم که به زور سعی کرد دستش و از دستم در بیاره طبق معمول همیشه بره در خونه پدر بزرگشو بزنه که با اون  شدت دویدن پاش به پله یک مغازه گیر کرد و با سر رفت تو نرده های مغازه و من بودم که در اون حال فقط کم مونده بود که غش کنم و روی زمین بیفتم خدارو شکر دوستم با هام بود و رفت جلو و لنا رو بغل کرد وقتی به سرش که شدید درد داشت دست زدم  دیدم که در عرض دو دقیقه سرش ورم کرده و اندازه یک لیمو ترش بزرگ بالا اومده رسما داشتم سکته می کردم با چه وضعی ماشین و در آوردم و رفتم درمانگاه و با چه سرعتی می رفتم خدا می دونه خلاصه بعد از رسیدن پیش دکتر معاینه کرد و  گفت که هماتوم شده یک امپول و زد و گفت ببر خونه یخ بزار وبعضی علائم بود که گفت اگه تا 24 ساعت دیدی ببر بیمارستان تا این 24 ساعت کذایی بگذره خدا می دونه که من چی کشیدم .

از سه شنبه تا پنج شنبه گذشته هم مهمون داشتم دوست عزیزم شیوا اومد پیشم وبرای اولین بار بود که اردبیل و می دید ولنا هم سرش با پسر شیوا مهبد گرم بود و یک همبازی دو سه روزه پیدا کرده بود .

ماجرای لکنت لنا همچنان ادامه داره وهنوز یکی ازبزرگترین مشکلات زندگی منه که از حلش عاجزم دیگه نمی دونم چیکار کنم که لنا خوب حرف بزنه البته توی خونه بامن خیلی خوبه ولی وقتی دیگران و می بینه همون آش و همون کاسه و این منم که نا امید تر از قبل میشم.

 

لنا

پسندها (2)

نظرات (1)

شهناز جون
15 اردیبهشت 93 14:41
الهی چقد نازه ایشالله خدا حفظش کنه به من هم سری بزن عزیزم