روزانه های لنا
سلام دوباره بعد از تقریبا یک ماه وقت کردم که بنویسم این چند وقته نمی دو نم چرا انقدر وقت کم می آرم با اینکه نه خونه تکونی رو شروع کردم و نه خرید عید البته به غیر از خریدهای لنا که همچنان ادامه دارد ولی اونم بیشترش و رامین از ترکیه آورده و من بیشتر زحمت انتخاب از سایت رو کشیدم از حال و احوال لنا بگم که روز به روز شیطون تر می شه و شب که می آد اصلا دلش نمی خواد بخوابه وخیلی بیشتر شیطونی می کنه و آخرش هم با گریه به رختخواب می برمش و صد البته همراه با کلک های رنگ و وارنگی که خانوم برای نخوابیدن به من می زنه مثلا همینکه رفت تو رختخواب اول شروع می کنه به زبون ریختن میشینه رو بالش دستاش و به هم گره می کنه با یک قیافه فوق جدی می گه اسمت چیه منم با حالی عصبانی می گم سارا ،بگیر بخواب زود باش بعد که دید این جواب نداد الکی می گه مامان جیش منم از ترس اینکه نکنه راست باشه می برمش دستشویی وبعد دوباره همان اوضاع،از من اصرار و از لنا انکار،جهت خوابیدن شروع می شه و بعد از آن هم دوباره می گه آب می خوام واین دفعه است که من از کوره در می رمو دعواش می کنم این ریتم هر شب خواب لناست البته نا گفته نمونه که قبل از خواب هر چی حیوانات پلیشی اهلی و وحشی داره رو هم با خودش بر می داره و به رختخواب می آره می گه اینا بچه هام هستن نصفه شبه که یهو می بینم پای سگه و دست گربه تو دهن منه و البته پاهای لنا که همیشه روی کمر یا سر منه ومن که در حسرت یک خواب راحت هستم .بعضی وقتها هم حرفهایی می زنه که آدم فقط کم می مونه دو تا شاخ روی سرش در بیاد مثلا نزدیک تولدم بود که بهش گفتم لنا می خوای برای مامان چی بخری تولدمه نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت( هدیه مهربانی) اول فکر کردم که اشتباه شنیدم دوباره پرسیدم چی و اون تکرار کرد حالا تصور کنید که قیافه من چه شکلی شده بودجدیدا هم یاد گرفته هر کاری رو که مایل به انجامش نباشه اینجوری توجیه میکنه مثلا هی عینکشو در می آره می گم لنا عینک بزار می گه اینجوری (حس بهتری) دارم حالا این وسط منم که هاج و واج می مونم که چه جوابی بدم هم خنده ام می گیره هم حرص از اینکه حرفم و گوش نمی ده.