مامانی شرمنده می شود
مامانی امروز داشتم وبلاگ مامانی رو که در حسرت نی نیه رو می خوندم که اسمش خدا جون نینی می خوامه خیلی ناراحت شدم یک ذره هم یاد خودم افتادم که دوسال تو حسرت تو بودم و هر راهی رو امتحان کردم ولی نمی شد که نمی شد تا اینکه خدای مهربون یک دفعه دقیقا تو زمانی که انتظارشو نداشتیم تو رو به ما داد مثل یک معجزه آره عزیزم تو یک معجزه ای راستشو بخوای یک ذره از خودم خجالت کشیدم چون بعضی وقتها که تو حسابی کلافم می کنی عصبانی می شم و سرت داد می زنم ویادم رفته که چقدر به خاطر داشتن تو حسرت کشیدم و غصه خوردم منو ببخش عشقم دست خودم نیست بعضی وقتها دیگه اعصابم از دست شیطونی هات جواب نمی ده خدا جون تو هم منو ببخش و نگو که لایق هدیه ات نبودم نه اینطور نیست فقط یک ذره خسته ام هر چی باشه منم یک آدمم و بار مسوولیت مادر بودن برام اونهم با تنهایی خیلی سنگینه یک مادر یک اعصاب فولادین ویک آرامش فوق بشر می خواد تا عصبانی نشه ویک وقت خدایی نکرده دست روی عزیزش دراز نکنه که البته بعد از اون هم عذاب وجدان و پشیمونی و سوء استفاده فرزند شروع می شه.تازگی ها هم هروقت که دعواش می کنم بعدش میادو سر و صورت منو حسابی بوس بارون می کنه انقدر که دیگه خسته می شمو می گم لنا جان بسه مامان جان ممنون، خر شدم مطمئن باش گوشام دراز شد.